توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال
باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار
جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش
دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای
زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام
دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانههای اشک
کاشت