اگر میدانستم که انسانهارا به خاک میسپارند خاک میشدم تا تو را به من بسپارند.
میترسم......................
میترسم از صدایی که ....
میترسم از نگاهی که.....
میترسم از بی گناهی....
میترسم شاید اشتباهی
ببین با من چه کرده ای؟
حالا که گرفتار تو ام(!)
نمیدانم کدامین راه مرا بسوی تو میکشاند...
در این جاده بی کسی که هرکسی مرا منع میکنداز سفر
من خدایی دارم که
قدم به قدم با من گام بر میدارد
تـــو برمی گردی و زندگی را از جایی که پاره شده دوباره به هم می دوزیم
در صندوقِ خاطره ها هنوز نخ برای بخیه زدن هستـــــــــ
تو زندگی بعضی چیزا بزرگ و بعضی چیزا کوچیک بعضی چیزا ساده بعضی چیزا مهم هستن:بزرگ مثل عشق کوچیک مث غم ساده مثل من مهم مثل تو
نه کسی منتظر است… نه کسی چشم به راه… نه خیال گذر از کوچه ما دارد ماه… بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی است؟ وقتی از عشق سهمی نبری غیر از آه…