رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و…و من همچون غربت زده ایی در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من…
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت
غزل هایم را باور نداشتی
این چنین بی باورم کردی
باورت داشتم خاستم باورت باشم
حالا انتهای کوچه شعر
منم با انتظاری آشنا
********
نمي گذاشتم به آساني دلم را ببري
اگر مي دانستم بعد از تو زندگي كردن
چقدر دل مي خواهد ...
عشق مثل آب میمونه.....که میتونی توی دستت قایمش کنی..
آخرش یه روز دستت رو باز میکنی میبینی نیست... قطره قطره چکیده بی انکه بفهمی..
اما دستت پر از خاطره است