loading...
%عشق من وتو %
%عشق من وتو%

SaMaNe بازدید : 104 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

من بی تو تن به سفر نمی دهم                   جز تو حرف تازه ای نمیگم

درست جدا شدم از تو واسه همیشه           اما اگه دلت رو بخواهی پس نمی دهم

کاش واسه همیشه پای قسم بمونی            آخه قسم خوردی بدون من زنده نمی مونی

حالا بیا و ببین چه شده سرنوشت ما         که اکنون مانده ایم تنهای تنها

من تو را هر گز فراموش نمیکنم                اما به حرفات هم گوش نمی کنم

درسته زمونه با من لج کرده                     اما من راهم را با تو کج نمی کنم

با اینکه می دو نم تو با من بد کردی           اما منتظر می مونم تا برگردی

سالها مو ندم اما تو نیومدی                    دلم میگه واسه همیشه منو ترک میکنی

بی تو این راه سفر را ادامه میدم               و در راه به هیچ رهگذری دل نمی دهم

SaMaNe بازدید : 135 جمعه 15 دی 1391 نظرات (0)

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی که نه، باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

 

بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست
 
SaMaNe بازدید : 157 دوشنبه 09 مرداد 1391 نظرات (5)

 

به تو عادت کرده بودم
ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تازه
ای نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت
مثل مجروحی به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه های من بی تو
تجربه کردن مرگه
زندگی کردن بی تو
من که در گریزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبریز سکوته
خونه از خاطره خالی
من پر از میل زوالم
عشق من تو در چه حالی

SaMaNe بازدید : 132 دوشنبه 26 تیر 1391 نظرات (1)

سلام:این قلب برای تومی تپدبه تو عادت کرده بودم سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدای به من نزدیک تر از من سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدای حضورم از تو تازه سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدای نگاهم از تو روشن سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدبه تو عادت کرده بودم سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدمثل گلبرگی به شبنم سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدمثل عاشقی به غربت سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدمثل مجروحی به مرهم سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدلحظه در لحظه عذابه سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدلحظه های من بی تو سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدتجربه کردن مرگه سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدزندگی کردن بی تو سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدمن که در گریزم از من سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدبه تو عادت کرده بودم سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپداز سکوت و گریه شب سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدبه تو حجرت کرده بودم سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدبا گل و سنگ و ستاره سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپداز تو صحبت کرده بودم سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدخلوت خاطره هامو سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدبا تو قسمت کرده بودم سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدخونه لبریز سکوته سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدخونه از خاطره خالی سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدمن پر از میل زوالم سلام:این قلب برای تومی تپد
سلام:این قلب برای تومی تپدعشق من تو در چه حالی سلام:این قلب برای تومی تپد

SaMaNe بازدید : 174 یکشنبه 25 تیر 1391 نظرات (0)

 

تصادف

من داشتم اینجا می امدم که تصادف کردم.

ناگهان یک ماشین امد ومرا زیر گرفت.

وقتی خواستم ازعرض خیابان رد شوم این اتفاق افتاد.

جنازه ام را گوشه خیابان رها کردم و آمدم،اما ای کاش نمی آمدم.

نه مرا می بینی نه صدایم را می شنوی.

کاش نمی آمدم،من داشتم به دیدن تو می آمدم که مردم.

 

باد تغییر فصل

با باد جنوب به قلب مرد راه یافت .باد غرب فکر او را لو داد . باد شرق

روح زن را به او شناساند.

بعد وضع هوا به هم ریخت وهمه بادها با هم وزید ،گردبادی عظیم بلند شد

 وزن او را به باد شمال سپرد، قلبش از یخ پوشیده شد.

 

 

عشق پرشور

عشاق، چراغ جادو را در ساحل پیدا کردند.

جن چراغ گفت :   

اگر آزادم کنید یک آرزوی هر کدامتان را  برآورده می کنم.

دختر به چشم های پسر نگاه کرد و گفت :

دلم می خواهد تا آخر دنیا عاشق هم با شیم .

پسر به دریا چشم دوخت و گفت:

دلم می خواهد دنیا به آخر برسد .                          

 

 

 

 

آدمک آخر دنياست بخند ،آدمک مرگ همينجاست بخند

 ،دست خطي که تو را عاشق

 کرد شوخيه کاغذيه ماست

بخند ،آدمک خر نشوي گريه کني ،کل دنيا سراب است

بخند ،آن خدايي که بزرگش

 خواندي به خدا مثل تو تنهاست بخند.

چقدر زمونه بي وفاست نمي دونم خدا كجاست يكي

 بياد بهم بگه كجاي كارم

اشتباست گاهي مي خوام داد بكشم اما

 صدام در نمياد بگم آخه خدا چرا دنيا به آخر نمي ياد

SaMaNe بازدید : 125 یکشنبه 25 تیر 1391 نظرات (0)

وقتي كسي رو دوست داري  حاضري جون فداش كني


حاضري دنيا رو بدي  فقط يك بار نگاهش كني


به خاطرش داد بزني  به خاطرش دروغ بگي


رو همه چيز خط بكشي  حتي رو برگه زندگي


وقتي كسي تو قلبته  حاضري دنيا بد باشه


فقط اوني كه عشقته عاشقي رو بلد باشه


قيده تمومه دنيا رو به خاطره اون ميزني


خيلي چيزا رو ميشكني تا دله اونو نشكني


حاضري بگذري از دوستايه امروز و قديم


اما صداشو بشنوي شب از ميون دو تا سيم


حاضري قلبه تو باشه پيشه چشايه اون گرو


فقط خدا نكرده اون يك وقت بهت نگه برو


حاضري حرفه قانون رو ساده بزاري زير پات


به حرفه اون گوش بديو به حرفه قلبه با وفات


وقتي بشينه به دلت از همه دنيا ميگذري


تولد دوبارته اسمشو وقتي ميبري


حاضري جونت رو بدي ، يه خار تويه دستشم نره


حتي يه ذره گردو خاك مبادا تو چشاش بره


وقتي كسي تو قلبته يك چيزه قيمتي داري


ديگه به چشمات نمياد اگر كه ثروتي داري


نزار كه از دستت بره اين گنجه خيلي قيمتي   

SaMaNe بازدید : 172 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (0)

از که پنهان کنم این راز دل خسته خویش؟

از نسيمی که پیام آور توست ؟ از بهاری که مرا رسوا ساخت ؟

از خدائی که خودش می داند ؟ عشق وحشی تر از آن است که پنهان ماند

                                                         . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

آتش زده ای به تار و پودم ای عشق

بر هستی و بر بود و نبودم ای عشق

افـسـرده و بـیــچــاره و زارم کــردی

من با تو مگر چه کرده بودم ای عشق

                                                                                                   . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

دامنی پر کن این گل که دهی هدیه به خلق

که بری خانه دشمن

که فشانی بر دوست

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست

                                                                          . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .  . . . . . . . . .

خداوندا نگاهت باز با من از راز دل گفتش

خداوندا صدایت هم به من با ناز دل گفتش

که من انسانم و پاک و پر از احساس

که من معشوقم و عاشق,تو میدانی خدای پاک

خداوندا دلم آشفته است و باز میخندد

نمیدانم چرا این گونه با احساس میخندد

خداوند مگر حال , عشاق این گونه میباشد

به من اموخته اند هر شب ز درد عشق مینالند

خداوندا منم عاشق ولی خندان و پر احساس

چرا این گونه میباشم؟ چون تویی عشقم خدای پاک

من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم: درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار! خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو! کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو! حرير غمش را کنار بزن! مرا مي يابي

SaMaNe بازدید : 150 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (0)

 

 

 

اگر میدانستم که انسانهارا به خاک میسپارند خاک میشدم تا تو را به من بسپارند.




 

خودنویس محبتم را از سیاهی شب پر میکنم و بر سپیدی صبح مینویسم بیادتم..




 

تو همان شقایق معروف شعر سهرابی..
تا تو هستی زندگی باید کرد.




 

میترسم......................
میترسم از صدایی که ....
میترسم از نگاهی که.....
میترسم از بی گناهی....
میترسم شاید اشتباهی 




 

ببین با من چه کرده ای؟
حالا که گرفتار تو ام(!)
نمیدانم کدامین راه مرا بسوی تو میکشاند...
در این جاده بی کسی که هرکسی مرا منع میکنداز سفر
من خدایی دارم که
قدم به قدم با من گام بر میدارد




 

پلکهای مرطوب مرا باور کن
این باران نیست که میبارد
صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون می ریزند




 

تـــو برمی گردی و زندگی را از جایی که پاره شده دوباره به هم می دوزیم
در صندوقِ خاطره ها هنوز نخ برای بخیه زدن هستـــــــــ




 

توراحت بخواب...
من مشق گریه هایم هنوزمانده




 

تو زندگی بعضی چیزا بزرگ و بعضی چیزا کوچیک بعضی چیزا ساده بعضی چیزا مهم هستن:بزرگ مثل عشق کوچیک مث غم ساده مثل من مهم مثل تو



 

نه کسی منتظر است… نه کسی چشم به راه… نه خیال گذر از کوچه ما دارد ماه… بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی است؟ وقتی از عشق سهمی نبری غیر از آه…




 

عشق...
وحشی ترازآن است که پنهان بماند...




 

دنیا رو خیلی کوچیک می بینم که بخوام بگم یه دنیا دوست دارم !




 

اینجانشسته ام
شعرمیبافم,
باغچه ازگل میگوید ومن ازخارنگاه تو...




 

ساده نیست گذشتن ازکسی که گذشته ات راساخته است...




 

توکه نگاه میکنی من ذوب میشوم درخیال آغوشت...

SaMaNe بازدید : 132 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (2)

 

صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب…..  


۶ صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .


۷صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت ۱۲ ظهر کلاس داره!!!!!!!!


۸ صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم ۱۸ کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…


صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)



۱۰ صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .



۱۱ صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون ۱۹ تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .



۱۲ ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … )

 

۱ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از ۱/۵ ساعت که قضیه خاستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده .



۲ ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!!



۳ ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!



۴عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.



۵ عصر:
یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.


۶ عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.




۷ عصر:
دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.




۸ غروب: دختر در حال پیاده شدناونو از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.



۹ شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)



۱۰شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!



۲شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.



۵ صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره پیامداده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!

 و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!!!

SaMaNe بازدید : 125 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (0)

 

نوشته شده در تاریخ یکشنبه 6 دی 1388 توسط شمیم رخشانی فر
تو خیلی با ارزشی! نه به خاطر خودت به خاطر این که بدنت به اندازه کافی شامل: سولفور برای کشتن تمام شپش های بدن یک سگ، کربن برای ساخت 900 مداد، پتاسیم برای آتش زدن یک توپ فوتبال، چربی برای ساختن 7 قالب صابون، فسفر برای درست کردن سر 2200 کبریت و آب برای پر کردن 10 تنگ داره. تو اون کله پوکت که چیزی نیست مردم ازش استفاده کنن، حد اقل بمیر که یه نفعی به کره زمین برسونی.


غضنفر به تاكسی میگه آقا چند میگیری منو برسونی به راه آهن؟ راننده میگه 1000 تومن غضنفر میپرسه واسه چمدونام چند میگیری؟راننده میگه هیچی. غضنفر میگه پس چمدونام رو ببر من هم اومدم.


پنج تا داداش پولاشونو رو هم میذارند تاکسی می خرند بعد از چند وقت ورشکست می شند اگه گفتی چرا ؟ آخه پنج تایی با هم می رفتن مسافرکشی.



معلم کلاس اول از ساسان کوچولو می پرسه ..اگه تو 10 تا شکلات داشته باشی 2 تاشو بدی به سمیرا..3 تاشو بدی به مریم و یه دونه هم بدی به شراره اونوقت چی خواهی داشت؟؟؟ ساسان میگه .خوب معلومه 3 تا دوست دختر جدید



غضنفر با دوست دخترش میرن پارك غضنفر میگه :عزیزم اگه این درخت كاج زبون داشت الان به ما چی میگفت ؟ دختره میگه اگه زبون داشت میگفت احمق من زردآلوام نه كاج ...



 
مادر : پسرم ، من دارم می رم خرید یه وقت به كبریت دست نزنی ها پسر : نه مامان جون من خودم فندك دارم



دو تا خجالتی با هم ازدواج می کنند بچه شون آب می شه



غضنفر میره آزمایشگاه داد میزنه میگه چرا جواب خون شهدا رو نمیدین؟



سه نفر دیر به قطار میرسن ، دنبالش میدون ، دو تاشون سوار میشن ، سومی نمی رسه ، شروع میکنه به خندیدن . میگن چرا میخندی ؟ میگه : آخه اونا واسه بدرقم اومده بودن



غضنفر با ماشینش تو برفا گیر می کنه زنجیر نداشته سینه می زنه!


یه روز غضنفر رو به جرم دزدی می برن دادگاه قاضی میگه خجالت بکش این دفعه چهارمته که میای دادگاه. غضنفر به قاضی میگه تو خجالت بکش که هر روز اینجایی !



تركه سوار تاكسی بوده ... بعد از مدتی یكی پیاده میشه و درو محكم میبنده ... راننده میگه : الاغ بی شعور ... یه كمی جلوتر یه نفر دیگه پیاده میشه و باز در و محكم میبنده و بازم راننده میگه : الاغ بی شعور ... خلاصه نوبت به تركه میرسه و تركه هم با دقت در و آهسته میبنده میبینه راننده داره نگاش میكنه به راننده میگه : چیه ... الاغ باشعور ندیدی



یارو اسم بچه اش رو میزاره «اس ام اس» دوستاش میگن: این چه اسمیهبرای بچت گذاشتی؟ میگه: چیه مگه! از پیام که با کلاس‌تره.



یارو می‌ره ساندویچی می‌گه آقا یه همبرگر بدین توش خیارشور نذارین فروشنده می‌گه آقا خیار شور نداریم می‌خوای گوجه نذارم!!
نیشخند


به ترکه خبر میدن که بابا شدی میگه به زنم نگید میخوام غافلگیرش کنم



ترکه با خدا قهر می کنه، صبح که از خونش میاد بیرون میگه: به امید بعضی ها‎!

SaMaNe بازدید : 128 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (2)




تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟




تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد




و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟




تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟




تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟




تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟



تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…




تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!




ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟




نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!




تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟



نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟




جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی

SaMaNe بازدید : 110 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (0)

میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟

جــایــی کـه

نـه حـــق خــواسـتن داری

نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن






عزیز راه دورم

آغــــوش دریایی خــود را باز کن
تا شبـــی در آغوشــت سر کنم
و در امــواج تــو سرگردان شوم
تا به ساحـــل آرامــش برسم






انسان به ســه بوســـــه تکمیل میشود
بوسه ی مــــــادر که با آن پا به عرصه ی خاکی میگذاری
بوسه ی عشــــــــق که یک عمر با آن زندگی میکنی
بوسه ی خــاکــــــ که با آن پا به عرصه ی ابدیت میگذاری






دوســـت داشتن از عشـــق برتر است
عشــق یک جوشــش کــور است
و پیونــدی از ســر نابینایی
اما دوســت داشــتن پیوندی
خودآگاه و از روی بصیــرت روشـن و زلال







یكی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میكنم شاید
بخواند از نگاه من
كه او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند




به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف كودكی آویخت تا او را بخنداند



به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به كوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یكی ابر سیه آمد كه روی ماه تابان را بپوشانید




صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست
كه قاصد را میان ره بسوزانید
كنون وامانده از هر جا
دگر با خود كنم نجوا
یكی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند










بنده گفت خدا چرا آرزویم را بر آورده نمی کنی؟؟ مدت هاست که به درگاهت دست اجابت بلند کرده ام . خدایا همین یکبار ..همین یک آرزو.... و این آخرین آرزوی من است....

فرشته خندید و با خود گفت : چه دروغ بزرگی آخرین آرزو !!! تا جائی که به یاد دارم آرزو های آدمیان بی نهایت بوده...

خدا خندید و گفت : دو بار از کار انسان ها خنده ام می گیرد : یکبار زمانی که برای چیزی که به صلاحشان نیست دعا می کنند و هزاران هزار بار رو به سویم می آورند و طلبش می کنند و بار دیگر زمانی که برای چیزی که به صلاحشان است و ما بر آنان فرو می فرستیم نا شکری می کنند و طلب از بین رفتنش را می کنند!!حال آنکه برای آنها بهتر است....

فرشته گفت : و آنها نمی دانند آن هنگام که آرزویی می کنند و خداوند همان زمان به آرزو و دعا یشان پاسخ نمی دهد سه حالت دارد : اول آنکه به صلاحشان نیست ، دوم آنکه می داند در صورت استجابت آن دیری نمی پاید که پشیمان می شوند و سوم آنکه دارد بهترین چیز را برای آنها مهیا می کند....

SaMaNe بازدید : 116 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (0)



آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم.

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود.

هوس یک کوچه تنها را می کنم.

آن لحظه است که دلم می خواهد

تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ،

خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ،

خالی شوم ...

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ،

اشک می ریزم ،

و آرزوی یارم را می کنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ،

چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام می کند ،

مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش

پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

صدای کسی که خسته و دلشکسته

با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

کجایی ای یار من ؟

کجایی که جایت در کنارم خالی است.

در این شب بارانی تو را می خواهم ،

به خدا جایت خالی خالی است.

کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد

تو بودی شبی عاشقانه با هم داشتیم

تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم

قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک شب بارانی ،

شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.

آری

آن شب آموختم که

باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است....


SaMaNe بازدید : 123 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (0)
روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
از در نشد از پنجره، زوری خودت رو جا نکن
آدمکای شهر ما، بازیگرایی قابلن
وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن



تو قتلگاه آرزو عاشق کشی زرنگیه
شیطونک مغزای ما دلداده دورنگیه
دلخوشی های الکی، وعده های دروغکی
عشقاشونم خلاصه شد، تو یک نگاه دزدکی



آدمکای شب زده، قلبا رو ویرون میکنن
دل ستاره ی منو، از زندگی خون میکنن
ستاره ها لحظه ها رو، با تنهایی رنگ میزنن
به بخت هر ستاره ای، آدمکا چنگ میزنن



عمری به عشق پر زدن قفس رو آسون میکنن
پشت سکوت پنجره چه بغضی بارون میکنن!
مردم سر تا پا کلک، رفیق جیب هم میشن
دروغه که تا آخرش، همدل و هم قسم میشن



رو دنده حسادتا زندگی رو میگذرونن
عادت دارن به بد دلی نمی تونن خوب بمونن
قصه روزگار اینه، به هیچ کسی وفا نکن
روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن

SaMaNe بازدید : 133 پنجشنبه 18 خرداد 1391 نظرات (0)

روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
از در نشد از پنجره، زوری خودت رو جا نکن
آدمکای شهر ما، بازیگرایی قابلن
وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن

 

تو قتلگاه آرزو عاشق کشی زرنگیه
شیطونک مغزای ما دلداده دورنگیه
دلخوشی های الکی، وعده های دروغکی
عشقاشونم خلاصه شد، تو یک نگاه دزدکی

 

آدمکای شب زده، قلبا رو ویرون میکنن
دل ستاره ی منو، از زندگی خون میکنن
ستاره ها لحظه ها رو، با تنهایی رنگ میزنن
به بخت هر ستاره ای، آدمکا چنگ میزنن

 

عمری به عشق پر زدن قفس رو آسون میکنن
پشت سکوت پنجره چه بغضی بارون میکنن!
مردم سر تا پا کلک، رفیق جیب هم میشن
دروغه که تا آخرش، همدل و هم قسم میشن

 

رو دنده حسادتا زندگی رو میگذرونن
عادت دارن به بد دلی نمی تونن خوب بمونن
قصه روزگار اینه، به هیچ کسی وفا نکن
روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن

SaMaNe بازدید : 132 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)


سرم را روی شانه پنجره می گذارم و گریستن آسمان را می نگرم.چه بی پروا می گریی عشق .دانه های اشک بر روی گونه های شیشه می لغزد و خاطرات به روی گونه های من.پنجره های روبه رو بسته اند.
این روزها دیگر کسی به دیدار باران نمی آید دیگر کسی عاشق نمی شود.در کوچه های خلوت تنهایی مان نه رهگذری می خواند و نه درویشی و انگار هیچ شاعری در لحظه های تولد عشق نمی گرید.
درویش به کوچه های ما بیا صدای تو لیلی و مجنون را بیدار می کند.در این باران بی امان بخوان تا عشق جان بگیرد تا کسی بی قرار یارش شود.بزن به دل کوچه ها و آن قدر حدیث عشق و ذکر یا عشق یا عشق یا عشق سر بده که لیلی با پای برهنه خود را به دیدار مجنون برساند. 
بخوان درویش صدایت بوی صبح می دهد. کی سر می زند سپیده ما؟ بخوان تا پنجره های بسته گشوده شود و به کوچه ی بی درخت و بی بهار دوباره برگردد.
من نذر کرده ام... نذر کرده ام تار تار گیسویش را دانه دانه با اشک بوسه زنم.
من نذر کرده ام یا عشق یا عشق یا عشق...
http://s2.picofile.com/file/7245087204/4cnlx1y.jpg
SaMaNe بازدید : 156 پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
 

SaMaNe بازدید : 109 پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 نظرات (1)


نماد عشق یک قلب است. اما نماد عاشقی قلبی هست که تیر وسطش خورده. کمتر کسی شاید راز این قلب تیر خورده را بداند. لااقل من در اینترنت هر چه گشتم نه به فارسی و نه به انگلیسی در این زمینه چیزی ندیدم.
در نتیجه خودم می نویسمش تا هر کسی دنبال معنایش گشت، جوابش را اینجا پیدا کند.

در باور یونانیان باستان هر پدیده ای یک خدایی داشت. همه خدایان هم یک خدا یا پادشاه بزرگداشتند که اسمش زئوس بود. یک شب به مناسبتی زئوس همه خدایان را به جشنی در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.
دیوانگی و جنون هم خدایی داشت بنام مانیا. مانیا چون خودش خدای دیوانگی بود طبیعتا عقل درست و حسابی هم نداشت و بیش از حد شراب خورده بود. دیوانه باشی، مست هم شده باشی. چه شود!

SaMaNe بازدید : 191 پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

www.love65.mihanblog.com

 

دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره‌ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

عاشقم!

با من ازدواج می‌کنی؟

اشک گفت:

ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

تو چقدر ساده‌ای

خوش خیال کاغذی!

SaMaNe بازدید : 160 پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

تو مرا می فهمی...


من تو را می خواهم...


و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است.


تو مرا می خوانی...


من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم


و تو هم می دانی...


تا ابد در دل من می مانی

SaMaNe بازدید : 157 پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

هر سحر آفتاب من بودی / همه شب ها شهاب من بود / گر شکستم بدون چشمانت / تو تمام حساب من بودی

 

امشب شب رویایی تو بود و تو نبودی / در دل همه آوای تو بود و تو نبودی / دل زیر لب آهسته تمنای تو میکرد /در حسرت دیدار تو بودو تو نبودی

 

تو را تا بی نهایت دوست دارم / تو را تا قلب دریا دوست دارم / اگر روزی نباشم در این دنیای خاکی / تو را در قلب خاک هم دوست دارم

 

دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست / گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست / من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل / تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست

 

از روزی که یکی! دلم را برده / تب دارم مثل طفل سرما خورده / گفتارم شعر، شعرهایم هذیان / دکتر جان بنده زنده ام یا مرده؟

 

هر آنچه خواستم نیامد به دست / چون که بیگانه بودم با این دنیای پست / پی آب بودم کوزه به دست / چون که آب یافتم، کوزه شکست

 

وفایت دست و پایم را گرفته / غمت شور و نوایم را گرفته / حضور نا تمام چشمهایت / تمام لحظه هایم را گرفته

SaMaNe بازدید : 156 پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد

نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد

من که می دانم که تا سرگرم بزم و شادی ام

مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد

پس چرا عاشق نباشم؟

پس چرا عاشق نباشم؟

من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست

من که می دانم اجل ناخوانده و بیدادگر

سر زده می آید و راه فراری نیست نیست

پس چرا عاشق نباشم؟پس چرا عاشق نباشم؟

SaMaNe بازدید : 103 سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد !!!

اما پس از سالها و کار وتلاش و محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامد و معماران مدعی زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند تا اینکه ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و دست آخر معلوم شد که معمار زبر دست و افسانه ای به نام سنمار وجود دارد که این کار از عهده او بر می آید

SaMaNe بازدید : 130 سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

در یکی از روزهای سرد ماه ژانویه و در یکی از محلات فقیرنشین در شهر واشنگتن دی.سی صبح زود که مردم آن منطقه که اکثرا یا کارگر معدن بودند و یا صاحب مشاغل سیاه از خانه هایشان بیرون زدند تا یک روز پر از رنج و مشقت دیگر را آغاز کنند٬ زنان و مردانی که تفریح و لذت در زندگیشان نامفهوم بود و به قول معروف آنها زندگی نمیکردند بلکه به اجبار زنده بودند تا ریاضت بکشند که نمیرندآن روز نیز آن مردم بینوا در حالی که خیلی هایشان کارگر روزمزد بودند و نمی دانستند آیا امشب هم با چند دلار به خانه بازمیگردند و یا باید با دست خالی به خانه های نکبت زده شان بروند و از فرزندانشان خجالت بکشند

SaMaNe بازدید : 222 سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟

SaMaNe بازدید : 122 سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

سالها پیش در کشور آلمان زن و شوهری زندگی می کردند که آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند. یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ببر کوچکی در جنگل نظر آنها را به خود جلب کرد.

مرد معتقد بود که نباید به آن بچه ببر نزدیک شد. نظر او این بود که ببر مادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر دارد. پس اگر احساس خطر می کرد به هر دوی آنها حمله می کرد و صدمه می زد. اما زن انگار هیچ یک از جملات همسرش را نمی شنید! خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش کشید و سپس دست همسرش را گرفت و گفت :

عجله کن! ما باید همین الآن سوار اتومبیل مان شویم و از اینجا برویم.

آنها به آپارتمان خود بازگشتند و به این ترتیب ببر کوچک عضوی از اعضای این خانواده ی کوچک شد و آن دو با یک دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می کردند.

سالها از پی هم گذشت و ببر کوچک در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود که با آن خانواده بسیار مانوس بود.

در گذر ایام مرد درگذشت و مدت زمان کوتاهی پس از این اتفاق دعوتنامه ی کاری برای یک ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.

زن با همه دلبستگی بی اندازه ای که به ببری داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ناچار شده بود شش ماه کشور را ترک کند و از دلبستگی اش دور شود.

پس تصمیم گرفت، ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد. در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با تقبل کل هزینه های شش ماهه ببر را با یک دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و کارتی از مسوولان باغ وحش دریافت کرد تا هر زمان که مایل بود بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.

دوری از ببر برایش بسیار دشوار بود. روزهای آخر قبل از مسافرت مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها کنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد. سرانجام زمان سفر فرا رسید و زن با یک دنیا غم دوری با ببرش وداع کرد.

بعد از شش ماه که ماموریت به پایان رسید وقتی زن بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند در حالی که از شوق دیدن ببرش فریاد می زد:

عزیزم، عشق من، من بر گشتم، این شش ماه دلم برایت یک ذره شده بود، چقدر دوریت سخت بود، اما حالا من برگشتم ... و در حین ابراز این جملات مهر آمیز به سرعت در قفس را گشود و آغوشش را باز کرد و ببر را با یک دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش کشید.

ناگهان صدای فریادهای نگهبان قفس فضا را پر کرد:

نه بیا بیرون، بیا بیرون! این ببر تو نیست. ببر تو بعد از اینکه اینجا رو ترک کردی بعد از شش روز از غصه دق کرد و مرد. این یک ببر وحشی گرسنه است.

اما دیگر برای هر تذکری دیر شده بود. ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی میان آغوش پر محبت زن مثل یک بچه گربه رام و آرام بود!

اگرچه ببر مفهوم کلمات مهر آمیزی را که زن به زبان آلمانی ادا کرده بود نمی فهمید اما محبت و عشق چیزی نبود که برای درکش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد. چرا که عشق آنقدر عمیق است که در مرز کلمات محدود نمیشود و احساس آنقدر متعالی است که از تفاوت نوع و جنس فراتر می رود.
برای هدیه کردن محبت یک دل ساده و صمیمی کافی است تا از دریچه ی یک نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هدیه کند. محبت آنقدر نافذ است که تمام فصل سرمای یاس و ناامیدی را در چشم بر هم زدنی بهار کند. عشق یکی از زیباترین معجزه های خلقت است که هر جا رد پا و اثری از آن به جا مانده چون گوهری درخشنده انسان را به ستایش وادار نموده است.. محبت همان جادوی بی نظیری است که روح تشنه و سرگردان بشر را سیراب می کند و لذتی در عشق ورزیدن هست که در طلب آن نیست.

بیا بی قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعکاسش کل زندگیمان نور باران و لحظه لحظه ی عمرمان شیرین و ارزشمند گردد. در کورترین گره ها، تاریک ترین نقطه ها، مسدود ترین راه ها، فقط عشق است که بی نظیر ترین معجزه و راه گشاست. مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی تو چیست. ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترین قفل ها با کلید عشق و محبت گشودنی است. پس، معجزه ی عشق را امتحان کن!

SaMaNe بازدید : 153 سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد

بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد 

.

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ

همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد 

.

با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم

عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد 

.

حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را

ننمودم ز ته حلق ادا، رفتم و شد 

.

یک دم از قاسم و جبار نگفتم سخنی

گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد 

.

همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین

سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد 

.

"لن ترانی" نشنیدم ز خداوند چو او

"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد 

.

مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟

من دلباخته بی چون و چرا رفتم و شد 

.

تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست

من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و  

.

مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید

فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد 

.

خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون

پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد 

.

گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو

تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد

SaMaNe بازدید : 138 سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

اینگونه نگاه کنید... .
.
.

مرد را به عقلش نه به ثروتش
.

زن را به وفایش نه به جمالش
.

دوست را به محبتش نه به کلامش
.

عاشق را به صبرش نه به ادعایش
.

مال را به برکتش نه به مقدارش
.

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش
.

اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش
.

غذا را به کیفیتش نه به کمیتش
.

درس را به استادش نه به سختیش
.

دانشمند را به علمش نه به مدرکش
.

مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش
.

نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش
.

شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش
.

دل را به پاکیش نه به صاحبش
.

جسم را به سلامتش نه به لاغریش
.

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش
.
.
.

در انتشار آنچه خوبیست و ردی از عشق در آن هست
آخرین نفر نباشید!
SaMaNe بازدید : 115 سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

موعد عروسی فرا رسید.



زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود.

همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،

مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند.

مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.
SaMaNe بازدید : 103 سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

پیرمردبه من نگاه کردوپرسید

چندتادوست داری؟

گفتم چرابگم ده یابیست تا...
جواب دادم فقط چندتایی


پیرمردآهسته ودرحالیکه سرش راتکان می دادگفت:
توآدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری
ولی درموردآنچه که می گویی خوب فکرکن

خیلی چیزهاهست که تو نمی دون

SaMaNe بازدید : 112 سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

اگر خدا كفيل است                                                   غصه براي چه ؟

اگر رزق تقسيم شده                                                 حرص چرا ؟

اگر دنيا فريبنده است                                                اعتماد به آن چرا ؟

اگر بهشت حق است                                                 تظاهر به ايمان چرا ؟

اگر قبر يك حقيقت است                                       ساختمانهاي مجلل چرا؟

اگر جهنم راست است                                       اين همه ناحق كردن چرا ؟

اگر حساب آخرت وجود دارد                                     جمع مال حرام چرا ؟

اگر قيامتي هست                                                خيانت به مردم چرا ؟

اگر دشمن انسان شيطان است                              پيروي از او چرا ؟

هر كس كار بد ديگران را انتشار دهد مثل همان را براي خودش خواهند نوشت

SaMaNe بازدید : 119 سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

مرد را به عقلش نه به ثروتش

.

 زن را به وفايش نه به جمالش

 .

 دوست را به محبتش نه به کلامش

 .

 عاشق را به صبرش نه به ادعايش

 .

 مال را به برکتش نه به مقدارش

 .

 خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

              

                                      . . . . . . . . . . . . . . . .

تعداد صفحات : 3

درباره ما
Profile Pic
%عشق من وتو %
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    لینک دوستان
  • دانلود فیلم
  • نرخ ارز
  • درمان بواسیر
  • داروخونه
  • خرید جم کلش اف کلنز
  • خرید vpn
  • Brewers Yeast
  • مکان های دیدنی
  • الور
  • خرید گیفت کارت
  • اکستندر
  • لارجر باکس
  • آتلیه
  • خدمات مجالس
  • کاردستی کودک
  • ثبت شرکت
  • هارد SSD
  • آپلود عکس
  • دکوراسیون داخلی منزل
  • اجاره باغ عروسی
  • قیمت ssd samsung
  • آپلود فایل
  • آپلود
  • سنجش و دانش
  • آفبا
  • سنجش و دانش
  • مشاوره آنلاین
  • خرید خودرو
  • دانلود آهنگ جدید
  • منابع دکتری معماری
  • آزمون دکتری معماری
  • سنجش و دانش
  • طراحی لوگو
  • جوبن
  • آفبا
  • دکتری
  • جوانی ها
  • خرید ssd samsung
  • دانلود
  • برای تقویت حافظه
  • آفبا
  • اندروید
  • دانلود آهنگ تیتراژ بهار نارنج 94
  • سر دوش
  • چت روم
  • فروش زعفران تهران
  • دانلود آهنگ جديد
  • تشريفات مجالس
  • AI Software Development
  • گن لاغری زنانه
  • زيورآلات
  • تراوين
  • جامعه مجازی
  • تور آنتالیا
  • دانلود بازی اندروید
  • دانلود آهنگ جدید
  • دانلود آهنگ جدید
  • مدل مانتو زنانه
  • مدل مانتو 94
  • دانلود آهنگ جدید
  • دستگاه وکیوم سینه
  • افزایش سایز سینه
  • روغن ماساژ بدن
  • دانلود کتاب
  • دانلود پایان نامه اقتصاد
  • موتور ژنراتور
  • اس ام اس جدید
  • العاب
  • بازی
  • بازی
  • مبلمان اداری
  • مبل
  • مبل
  • نرم افزار حقوق و دستمزد
  • طرح اصلی آیفون 6
  • خرید جم
  • خرید کرم ضد لک مروارید والنسی
  • خرید بازی پلی استیشن
  • مدل مانتو زنانه
  • تور مسافرتی
  • مدل شال و روسری
  • وی پی ان
  • بدليجات استيل
  • Развитие Искусственный интеллект
  • چارتر
  • خرید هاست
  • فروش بلیط هواپیما
  • دانلود آهنگ معروف شادمهر
  • ادکلن مردانه
  • مانیکور ناخن
  • مکمل بدنسازی
  • سایت همسریابی
  • خرید شارژ وایمکس
  • اس ام اس عاشقانه
  • مقایسه قیمت
  • خرید ارزان
  • لیست قیمت محصولات
  • پودر چاقی بومبا
  • همکاری در فروش
  • آگهی رایگان
  • قیمت روز خودروی شما
  • دانلود سریال جدید
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 114
  • کل نظرات : 50
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 74
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 133
  • بازدید ماه : 451
  • بازدید سال : 1,717
  • بازدید کلی : 31,105
  • کدهای اختصاصی